زندگی یک سفر است نه یک مقصد

Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4

ayout v:ext="edit">

همه ما خودمان را چنین متقاعد می کنیم که زندگی بهتری خواهیم داشت اگر :

شغلمان را تغییر دهیم .

دوستان تازه ای بیابیم

مهاجرت کنیم

ازدواج کنیم

فکر می کنیم زندگی بهتری خواهد شد اگر :

ترفیع بگیریم ، اقامت بگیریم . این مشکمان حل شود . بچه دار شویم .

و خسته می شویم وقتی می بینیم :

رییس مان نمی فهمد . مشکلمان حل نمی شود . همدیگر را نمی فهمیم . می بینیم کودکمان به توجه مداوم نیاز مندند .

با خود می گویم : زندگی وقتی بهتر خواهد شد که :

رییس مان تغییر کند . به جای دیگری سفر کنیم . به دنبال دوستان تازهای بگردیم . همسرمان رفتارش را عوض کند . یک ماشین شیک تر داشته باشیم . بچه هایمان ازدواج کنند . به مرخصی برویم .و در نهایت باز نشسته شویم .

حقیقت این است که برای خوشبختی هیچ زمانی بهتر از همین حالا وجود ندارد . اگر الان نه ، پس کی ؟ زندگی همواره پر از چالش است . به خیالمان می رسد که زندگی ( همان زندگی دلخواه ) موقعی شروع می شود که موانعی که سر راهمان هستند کنار بروند :

مشکلی که هم اکنون با آن دست و پنجه نرم می کنیم . کاری که باید تمام کنیم. زمانی که باید برای کار صرف کنیم . بدهی هایی که باید پرداخت کنیم و …..

بعد از آنکه همه اینها را تجربه کردیم ، تازه می فهمیم که زندگی همین چیز هایی است که ما آنها را مانع می شناسیم ، این نگاه به ما یاری می دهد تا دریابیم که جاده ای بسوی خوشبختی وجود ندارد . خوشبختی ، خود همین جاده است ……

برای آغاز یک زندگی شاد و سعادتمند لازم نیست که در انتظار بنشینیم :

در انتظار رفتن به دانشگاه ، فارغ التحصیلی ، کاهش وزن ، افزایش وزن ، شروع به کار ، و…………

لازم نیست که در انتظار بنشینیم :

مهجرت دوستان تازه ، ازدواج ، شروع تعطیلات ، دریافت وام جدید ، خرید یک ماشین نو ، باز پرداخت قسطها و…………….

خوشبختی یک سفر است نه یک مقصد .

هیچ زمانی بهتر از همین لحظه ، برای زندگی وجود ندارد .

زندگی کنید .

زمزمه خدا

Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4

 

روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمد ی می گذشت ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان یک پسر بچه سنگی به سمت او پرتاب کرد و به اتومبیل او خورد . مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتو مبیلش صدمه زیادی دیده است . به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند . پسرک در حالی که گریه می کرد گفت : ” اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند . هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم کسی توجه نکرد و ادامه داد برای اینکه شما را متوقف کنم نا چار شدم از این سنگ استفاده کنم . ” مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت . برادر پسرک را روی صندلی اش نشاند ، سوار ماشینش شد و رفت .

در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنیم که دیگران مجبور شوند برای جلب توجهمان پاره سنگی به طرفمان پرتاب کنند . خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند . اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم او مجبور می شود سنگی به سوی ما پرتاب کند .

این انتخاب خودمان است که گوش کنیم یا نه .

فولاد باش

Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4

 

ayout v:ext="edit">

آهنگری پس از گذراندن جوانی پر شر و شور تصمیم گرفت وقت و زندگی خود را وقف خدا کند .

سالها با علاقه کار کرد ، به دیگران نیکی کرد اما با تمام پرهیزگاری اوضاع زندگی اش درست به

نظر نمی آمد ، حتی مشکلاتش مدام بیشتر می شد . یک روز عصر دوستی که به دیدنش آمده

بوده و از وضعیت دشوارش مطلع شد گفت : ” واقعا عجیب است ، درست بعد از اینکه تصیم

گرفته ای مرد خدا پرستی شوی ، زندگی بدتر شده . نمی خواهم ایمانت را ضعیف کنم ، اما با

وجود تمام تلاش هایت در مسیر روحانی ، هیچ چیز بهتر نشده . ”


آهنگر پاسخ داد : در این کارگاه فولاد خام برایم می آورند و باید از آن شمشیر بسازم . می دانی

چه طور این کار را می کنم ؟ اول تکه فولاد را به شدت حرارت می دهم تا سرخ شود . بعد با بی

رحمی با سنگین ترین پتک پشت سر هم به آن ضربه می زنم ، تا فولاد شکلی بگیرد که

می چخواهم . بعد آن را در تشت آب سرد فرو می کنم ، فولاد به خاطر این اتغییر ناگهانی دما ،

ناله چمی کند و رنج می برد . باید این کار را آنقدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست یابم

. آهنگر مدتی سکوت کرد و ادامه داد : ” گاهی فولادی که به دستم می رسد نمی تواند تاب این

عملیات را بیاورد حرارت ، ضربات پتک و آب سرد آنرا ترک می اندازد می دانم که این فولاد هرگز

تیغه شمشیر مناسبی نخواهد بود .” آهنگر مکثی کرد و ادامه داد : ” می دانم خدا دارد مرا در

اتش رنج فرو می برد . ضربات پتکی که زندگی بر من وارد کرده پذیرفته ام و گاهی به شدت

احساس سرما می کنم انگار فولادی باشم که از آبدیده شدن رنج می برد ……..


اما تنها چیزی که می خواهم این است :
خدای من !
از کارت دست نکش تا شکلی را که تو می خواهی به خود بگیرم . با هر روشی که می پسندی

ادامه بده ، هر مدت که لازم است ادامه بده ………

اما هرگز مرا به کوه فولادهای بی فایده پرتاب نکن .

 

 

پیله رنجها

Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4

 

ayout v:ext="edit">

یک روز سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد . شخصی نشست و چندی به جدال پروانه برای خارج شدن از سوراخ کوچک ایجاد شده در پیله نگاه کرد . سپس فعالیت پروانه متوقف شد و به نظر رسید تمام تلاش خود را انجام داده و نمیتواند ادامه دهد . آن شخص تصمیم گرفت به پروانه کمک کند و با قیچی پیله را باز کرد . پروانه به راحتی از پیله خارج شد اما بدنش ضعیف و بالهایش چروک بود . آن شخص باز هم به تماشای پروانه ادامه داد چون انتظار داشت که بالهای پروانه باز گسترده و محکم شوند و از بدن پروانه محافظت کنند. هیچ اتفاقی نیفتاد !!!!!! در واقع پروانه بقیه عمرش به خزیدن مشغول بود و هرگز نتوانست پرواز کند . چیزی که آن شخص با همه مهربانی اش نمی دانست این بود که محدودیت پیله و تلاش لازم برای خروج از سوراخ آن ، راهی بود که خدا برای ترشح مایعاتی از بدن پروانه به بالهایش قرار داده بود تا پروانه بعد از خروج از پیله بتواند پرواز کند . گاهی اوقات تلاش تنها چیزی است که در زندگی نیاز داریم اگر خدا اجازه می داد که بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم فلج می شدیم ، به اندازه کافی قوی نبودیم ، و هر گز نمی توانستیم پرواز کنیم.

ویژه اغاز امامت امام زمان ( عج ا.... )

السلام علیک یا صاحب الزمان ( عج ا….)

آقا ردای سبز امامت مبارکت

پوشیدن لباس خلافت مبارکت

ای آخرین ذخیره زهرایی حسین (علیه السلام )

آغاز روزگار امامت مبارکت

خراشهای عشق خداوند

Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4



ayout v:ext="edit"> چند سال پیش در یک روز گرم تابستان پسر کوچکی با عجله لباسهایش را در اورد  و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت می برد . مادر ناگهان تمساحی را دید که بسوی فرزندش شنا می کند مادر وحشت زده به سمت دریاچه دوید و با فریاد صدایش زد پسر سرش  را بر گرداند ولی دیگر دیر شده بود . تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت . تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادربه کودکش آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رها شود . کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود صدای فریاد مادر را شنید به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد. پسر را سریع به بیمارستان رساندند دو ماه گذشت تا پسر بهبود پیدا کند پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخن های مادرش مانده بود .  خبر نگاری که با کودک مصاحبه می کرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد . پسر شلوارش را کنار زد و با نارا حتی زخمهایش را نشان داد. سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت : این زخمها را دوست دارم این زخمها خراشهای عشق مادرم هستند . گاهی مثل یک کودک قدر شناس خراشهای عشق خداوند را به خودت نشان بده . خواهی دید چقدر دوست داشتنی هستند.

ثواب زیارت امام رضا ( علیه السلام )

Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4

 

امام رضا ( علیه السلام ) به یکی از دوستانش نوشت ، به دیگر دوستان و علاقمندان ما بگو ثواب زیارت قبر

من معادل است با یک هزار حج . راوی گوید : به امام جواد ( علیه السلام ) عرض کردم :  هزار حج برای

ثواب زیارت  پدرت می باشد ؟! فرمود : بلی ، هر که پدرم را با معرفت در حقش زیارت نماید هزار هزار

حج ثواب زیارتش می باشد .

 
مداحی های محرم