امان از لحظه غفلت
امان ز لحظهی غفلت که شاهدم باشی یا بن الحسن
حاج امین در خانه را کاملا باز کرد. تاکسیاش را از خانه بیرون آورد. به خیابان اصلی رفت . با حرکت آرام به کنارهی خیابان نگاه می کرد و مسافران را سوار می کرد. مسافرِ اول پیاده شد و گفت : آقا ! چقدر باید بدهم ؟
حاج امین به بالای شیشهی جلو نگاهی کرد . زیر لب چیزی گفت. بعد به مسافر رو کرد و گفت: 100 تومان.
تاکسی پولش را گرفت و حرکت کرد.
اندکی بعد، مسافر دوم گفت: «آقا اینجا پیاده می شم. چقدر می شه »
دوباره حاج امین به بالای شیشهی جلو نگاهی کرد . زیر لب چیزی گفت. بعد به مسافر گفت: 125 تومان.
مسافر از قیمت منصفانه اش تعجب کرد. آرام به شیشهی جلو نگاهی کرد. روی کاغذ سادهای با خط زیبا نوشته بود:
امان ز لحظهی غفلت که شاهدم باشی یا بن الحسن
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط میرزایی در 1395/11/05 ساعت 08:50:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
1395/12/01 @ 06:29:24 ق.ظ
... [عضو]
سلام
بسیار زیبا
موفق باشید
1395/11/30 @ 08:59:27 ق.ظ
واحدی [عضو]
اللهم عجل لولیک الفرج
إن شاءالله هرچه زودتر چشمان همه منتظران واقعی وشیعیان آقا امام زمان به جمال مبارک ایشان منور گردد.
وبلاگ عالی دارید
در پناه حق موفق و مؤید باشید.
1395/11/08 @ 10:37:07 ب.ظ
سیــده الهام عزتی [عضو]
سلام علیکم
موفق باشید
به وبلاگ ماهم سری بزنید…
چشمانتان منور به جمال یوسف زهرا
http://seyyedehelham.kowsarblog.ir/
1395/11/05 @ 09:15:38 ق.ظ
مرکز تخصصی تفسیر شاهین شهر [عضو]
تاثير گذار بود