حکایت

مانعی که وجود نداشت ……..
سالها پیش دانشمندی آکواریومی ساخت و آن را با یک مانع شیشه ای به دو قسمت تقسیم کرد .
آکواریوم را پر از اب کرد و در یک بخش ان ماهی بزرگ گوشتخواری انداخت و در بخش دیگر هم ماهی کوچکی انداخت که غذای ماهی بزرگ بود . ماهی بزرگ بارها و بارها برای شکار ماهی کوچک به او حمله برد ولی هر بار به مانع شیشه ای برخورد می کرد و عقب نشست . پس از مدتی دانشمند مانع شیشه ای را بر داشت ، اگر چه مانع شیشه ای دیگر وجود نداشت ولی طرح مانع شیشه ای همچنان در ذهن ماهی بزرگ مانده بود و مانع از تداوم تلاش او برای شکار ماهی کوچک می شد .
مراقب باشیم شاید تنبلی ، رخوت و بی انگیزگی های فراوان ما برای عمل ، ریشه در موانعی ذهنی و غیر واقعی دارد !

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.