چقدر کم تاب و بی حوصله ای ؟ ؟ ؟!!!!

بر من ببخش شتابم را

روزی به عشق دیدار تو راه بیابان را در پیش گرفتم

و آنقدر رفتم که تشنگی توانم را برید.

آخر الامر زیر سقف بلند آسمان نشستم و رو به آسمان خورشید را گفتم :

“  او کجاست ؟  ”


صبورانه گفت: ” چقدر کم تاب و بی حوصله ای ! ”


من سالهاست به عشق آمدن او بی تابم …


شرمنده ام  آقا !


بر من ببخشید شتابم را .


” بیا به داد دل خاک خورده مان توبرس تمام


مردم این شهر بی تو می میرنند . “   

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.