چقدر کم تاب و بی حوصله ای ؟ ؟ ؟!!!!
بر من ببخش شتابم را
روزی به عشق دیدار تو راه بیابان را در پیش گرفتم
و آنقدر رفتم که تشنگی توانم را برید.
آخر الامر زیر سقف بلند آسمان نشستم و رو به آسمان خورشید را گفتم :
“ او کجاست ؟ ”
صبورانه گفت: ” چقدر کم تاب و بی حوصله ای ! ”
من سالهاست به عشق آمدن او بی تابم …
شرمنده ام آقا !
بر من ببخشید شتابم را .
” بیا به داد دل خاک خورده مان توبرس تمام
مردم این شهر بی تو می میرنند . “
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط میرزایی در 1393/10/11 ساعت 09:05:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید