مرگ خورشید نزدیک است
روزها را می شمارم ، پشت هم .
هر قدر که جلوتر می روم نفسهایم بریده می شود
دیگر کاری از دست عددها بر نمی آید ، ما روزها را فدای نفسهایمان کردیم ، نفسهایمان حالا کد خدا شده اند
نفسها راه نفسهایمان را بستند .
می بینی پاهایمان از رفتن لنگ شده است . هی ماندیم و در جا زدیم .
آقا نگاه کن عشقمان فلج شده است و درونمان درمانده از تکرار ، قلبمان ما را نفرین می کند گرمای اشکهایمان وجودمان را آتش می زند .
آقا قداست قسم را به آستانت پیشکش می کنیم تا بیایی . نای انتظار برایمان نمانده است ، دلزدگی امانمان را بریده .
باتلاق گناه چه عاشقانه ما را در آغوش می کشد .
دلم برای خورشید می سوزد . سالهاست تنها گوشه ای افتاده و با خودش زمزمه می کند ، آیینه را شاهد گرفته و بی رحمی زمان را مرور می کند ، ابرها حبسش کردند .
آقا بیا ! ” هوا بس ناجوانمردانه سرد است “ ریشه هایمان خشکیده ، شرم گل نرگس را چه کنیم ؟ دیگر از خجالت نمی روید .
شب بوها عزلت پیشه کرده و تنها در تاریکی جلوه گری می کنند .
تو از نسل آفتابی بیا و با حجم نورت، زر بیفشان بر خیال خیسمان .
آقا ! دستهای تهی گرانترین مایه ماست .
برده هایت را بخر .
هیچ هایمان را ببین.
بی کسی های غریب ، ما را نوازش می کند .
آقا بیا ! تا تمام نشدیم بیا
بیا تا غروب رنگ بگیرد
مرگ خورشید نزدیک است ……….
” مائده فغان زاده : طلبه پایه اول – مدرسه علمیه الزهرا ( سلام ا…. علیها ) جویبار ”
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط میرزایی در 1393/03/07 ساعت 09:26:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |