گاهی ازاین کارها بکنیم
سه شنبه 92/12/13
در هند ، قطارها همیشه تا روی سقف پر از آدم است . روزی لنگه دمپایی مسافری که روی سقف واگن قطار نشسته بوده پایین افتاد . او فورا لنگه دیگر را هم از همان سو به پایین پرتاب کرد . مسافری که در کنارش نشسته بوده از کار او تعجب کرد . او در پاسخ گفت : من باید با یک لنگه دمپایی را ه می رفتم و کسی هم که دمپایی پیدا می کرد ، یک لنگه برایش فایده ای نداشت ، پس بهتر که هر دو لنگه را با هم پیدا کند .
اگر بدانیم گاهی اتفاقهای ناگواری که در زندگیمان رخ می دهد ، سبب بهره مندی دیگران از ان ماجرا خواهد شد درد و رنج ما تسکین می یابد . آیا تا به حال این حالت را تجربه کرده اید ؟ برایتان پیش آمده که در یک بازی ، بازنده شوید ولی از شادی حریفتان خوشحال شوید ؟
خوشبخت بودن در هر شرایطی کار چندان سختی نیست.
خاطره سخنرانی حاج آقا قرائتی در آفریقا
شنبه 92/12/10
سالی که 400نفر از عزیزان ما در مکه شهید شدند بنا شد از ایران در جاهایی کنگره ای باشد ، بنده هم جزء یک هیئت چند نفری به آفریقا رفتم . تقریبا از همه کشورهای آفریقا روحانیون آنها جمع شدند .چون آنجا سعودی نفوذ داشت و حقوق می داد و شهریه و مسجد و چاپ قرآن و کتابخانه و حوزه علمیه و …… شبی که بنا بود من سخنرانی کنم ، گفتند : شرطش این است که علیه سعودی صحبت نکنیم ما هم می خواستیم برویم بگوییم : بابا ! 400 صد شهید دادیم . آخر یک کسی به کسی گفت: پنیر بی نمک بخور . گفت : پس بگو شیر . ما آمدیم که بگوییم : 400 تا شهید دادیم . حالا چیزی نگوییم که نمی شود . بعد دیدیم خوب صدها روحانی از کشورهای مختلف جمع شدند ، اگر ما صحبت کنیم اینها بلند می شوند بروند بدتر می شود . خدا یک چیزی به ذهن من انداخت . که تو چه کار داری سخنرانی کنی ؟ اصلا بیا زیارتنامه بخوان . یک عکس گنبد پیغمبر را داشتیم ، آن گنبد سبز ، قبه الخضراء ، یک عکس بود تقریبا یک متر در یک متر . به دوستم گفتم : تو می توانی این عکس را بالای سر من نگه داری ، من پشتم را به جمعیت می کنم رویم را به عکس می کنم و زیارتنامه می خوانم . منتهی در زیارتنامه هر چه خواستم می گویم . وقتی رفتم صحبت کنم گفتم : بسم ا… الرحمن الرحیم . من به جای اینکه با شما صحبت کنم ، می خواهم با رسول ا…. صحبت کنم . با اجازه پشتم را به جمعیت کردم ، شروع کردم . ” السلام علیک یا رسول ا… ” یا رسول ا…. در قرآن گفتی ” لا تظلمون و لا تظلمون .” ( بقره /279) نه ظلم کنید و نه زیر بار ظلم بروید . بلند شو ببین امت تو به ضعفا ظلم می کنند ، به جنایتکارها ظلم می کنند . نمونه اش را الان می بینید .
” السلام علیک یا رسول ا…. ” در قرآن گفتی روی پای خودت بایستی . بلند شو ببین امت تو به قدری وابسته هستند که سنگهای قبرت هم از خارج می آید . سنگهای مسجد النبی ….. ” السلام علیک یا رسول ا…. ” در قرآن گفتی : ” دشمن خدا را بترسانید ، ” ترهبون به عدو ا… ” ( انفال /60) بلند شو ببین امت تو از آمریکا می ترسند . ” السلام علیک یا رسول ا….. ” هی گفتم ” السلام علیک یا رسول ا… ” یکی از آیات قرآن را خواندم . آقا ! جلسه شروع کرد گریه کردن ، هیجانی ، اصلا من با اینها کردم و با پیغمبر ( ص) حرف می زدم . تمام…….. یک زیارتنامه خواندم آمدند مرا بغل کردند ، بوسیدند گفتند : “ پشتت را به ما کردی هر چه خواستی ما را فحش دادی ، قرآن هم خواندی ، حرف هایت را هم زدی و ما هم نمی دانستیم چه کنیم . ؟”
البته اینها از امام سجاد ( ع) است . اصلش برای امام سجاد ( ع) است . امام سجاد چون حوزه علمیه نداشت ، پدرش امام حسین ( ع) را کشتند ، خفقان ، خفقان ! نه حوزه علمیه ، نه سخنرانی ، نه خطبه نماز جمعه ، هیچ امکاناتی نداشت . امام سجاد ( ع) دو راه به وجود آورد . یکی دانشکده سرّی ، برده را می خرید در خانه کار می کرد و شب عید فطر هم آزاد می کرد . اسمش برده داری بود ، اما در خانه یک دانشکده ای بود که فارغ التحصیل هایش شب عید فطر بود .
یکی هم دعاهای امام سجاد ( ع) . مثلا امام می دید که طاغوت وارد شد همه بلند شدند ، احترام کردند ، خندیدند اگر بگوید : نخندید . این طاغوت است . فوری اورا می کشتند . امام حسین را این رقمی کشتند . امام سجاد صحنه را که می دید می گفت :
خدایا اگر طاغوت وارد شد و من جلوی پایش بلند شدم من را ببخش . یعنی مردم غلط کردید بلند شدید . اگر در صورت طاغوتی خندیدم ، من را ببخش . یعنی غلط کردید خندیدید . اگر دوات طاغوتی را مرکب ریختم ، من را ببخش . یعنی تمام کار را با ” اللهم اغفر لی ” میگفت یعنی کار شما غلط بود.
فاطمیه نزدیک است
پنجشنبه 92/12/08
زیر باران ، دوشنبه بعد از ظهر اتفاقی مقابلم رخ داد
وسط کوچه ناگهان دیدم زن همسایه بر زمین افتاد
سیبها روی خاک غلتیدند چادرش در میان گرد و غبار
قبلا این صحنه را … نمی دانم در من انگار می شود تکرار
آه سردی کشید ، حس کردم کوچه آتش گرفت از این آه
و سراسیمه گریه در گریه پسر کوچکش رسید از راه
گفت آرام باش چیزی نیست به گمانم فقط کمی کمرم ….
دست من را بگیر گریه نکن مرد گریه نمی کند پسرم
چادرش را تکاند ،با سختی یا علی گفت و از زمین پا شد
پیش چشمان بی تفاوت ما ناله هایش فقط تماشا شد
****
صبح فردا به مادرم گفتم گوش کن! این صدای روضه کیست
طرف کوچه رفتم و دیدم در و دیوار خانه ای مشکی است
****
با خودم فکر می کنم حالا کوچه ما چقدر تاریک است
گریه،مادر،دوشنبه،در،کوچه راستی!فاطمیه نزدیک است…..
شعر از : سید حمید رضا برقعی
دریا باش
پنجشنبه 92/12/08
کودکی که لنگه کفشش را امواج از او گرفته بود روی ساحل نوشت : ” دریا دزد کفشهای من ! ”
مردی که از دریا ماهی گرفته بود
روی ماسه ها نوشت : ” دریا سخاوتمند ترین سفره هستی ! ”
موج دریا آمد و جملات را با خود محو کرد
….. تنها برای ما این پیام را باقی گذاشت که :
“برداشتها ی دیگران در مورد خودت را در وسعت خویش حل کن تا دریا باشی . “
ریاضیات زندگی
پنجشنبه 92/12/08
اگر زن یا مرد ، بهره مند از ایمان و سیرت نیکو باشند ، پس مساوی هستند با عدد یک = 1
اگر صورتشان هم نیکو باشد ، یک صفر جلوی عدد یک می گذاریم =10
اگر اصل و نسبشان هم خوب باشد پس دو تا صفر جلوی عدد یک می گذاریم =100
اگر به اندازه کافی از امکانات رفاهی هم بر خوردار باشند سه تا صفر جلوی عدد یک می گذاریم =1000
ولی اگر زمانی عدد یک رفت ( ایمان و اخلاق ) چیزی به جز صفر باقی نمی ماند و صفر هم به تنهایی هیچ نیست
پس آن انسان هیچ ارزشی نخواهد داشت .
هر روز بی تو روز مباداست
چهارشنبه 92/12/07
وقتی تو نیستی نه هست های ما چونانکه بایدند نه بایدها …
مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض می خورم
عمری است لبخندهای لاغر خود را در دل ذخیره می کنم : باشد برای روز مبادا !
اما
در صفحه های تقویم روزی به نام روز مبادا نیست .
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند ؟
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد !
وقتی تو نیستی نه هست های ما چونانکه بایدند نه بایدها….
هر روز بی تو روز مباداست !
” قیصر امین پور “
ایران شیعه خانه ماست
سه شنبه 92/12/06
شعله های جنگ داشت تمام دنیا را می گرفت . جنگ جهانی اول بود و ایام اشغال ایران توسط قوای انگلیس و روس .
همه اش نگران بود که مبادا کشور از دست برود . شبی در حال توسل و گریه با ناراحتی به خواب رفت .
دیواری را در خواب دید که شبیه نقشه ایران بود . پر از ترک و در حال فرو ریختن . یک عده زن و بچه هم زیرش نشسته بودند . بیم آن بود که سر آنها آوار شود . فریاد زد : “ خدایا این وضع به کجا خواهد انجامید ؟ ”
آقا آمد . انگشت مبارکش را به دیوار گرفت و آن را بلند کرد و سر جایش گذاشت .
فرمود : ” اینجا شیعه خانه ماست . می شکند . .خم می شود . خطر هست . ولی ما نمی گذاریم سقوط کند . ما نگهش می داریم. ”
ملاقات مرحوم نایینی
ملاقات با امام عصر ( عج ا….. ) . ص136