روزه، تنبیه نفس

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> ideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

l” style="text-align: justify;">آیت ا… حسن زاده آملی می فرمود : ” یکی از آشنایان _ خدا رحمتش کند – در وسط تابستان در غیر ماه مبارک رمضان روزه گرفته بود . به او گفتم : ” آقا شما در این سن و در این هوای گرم و سوزان روزه گرفته اید ؟ ” گفت : ” من از این بدن سیلی خورده ام ، سرکشی کرد و مرا به این سو و آنسو کشانید . حالا من می خواهم انتقام بکشم و او را ذلیل کنم . ”

ما و نفس افسونگر حکایتی عجیب داریم ، کافی است کمی به وسوسه هایش دل بدهیم تا بر ما افسار بزند و با وسوسه شهوتها تا نا کجا آباد مان ببرد . اهل اطاعت خدا نه تنها اسیر نفس نیستند که گاه این نفس سرکش را با تازیانه صبر و زهد ادب می کنند . روزه یکی از راههای تربیت نفس است .

در حالات فقیه بزرگ عالم تشیع آیت ا… بروجردی ( ره ) آمده است : هرگاه ایشان عصبانی می شد و احیانا به بعضی طلاب درس خود پرخاش می کرد ، با اینکه این عتاب مانند عتاب پدر به فرزندش بود ، بلافاصله از همین عصبانیت مختصر پشیمان شده و در مقام عذر خواهی و جبران بر می آید و طبق نذری که داشت فردای آن روز را روزه می گرفت و به این ترتیب خود را در برابر این کار کوچک معاقبه می فرمود .

خدایا اندوه ما را غیبت او قرار ده ....

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> ideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

n> ما وارثان ماتم زده اهل قبور را با نوید بر آورده شدن آسمانی ترین آرزوی آدم خاکی شاد و مسرور فرما !

اللهم اغن کل فقیر :

خدایا ! ما را که بدون او هیچ نداریم به او که همه چیزمان است ، برسان . خدایا ! او را که در دولت کریمه اش هیچ فقیری نخواهند ماند ، بر زمین حاکم گردان !

اللهم اشبع کل جائع :

ما را از دنیا طلبی سیر کن تا اشتهایی جز تماشای او که وجه زیبای توست در دل نپرورانیم !

اللهم اکس کل عریان :

خدایا ! بر قامت دین ، لباس سر بلندی و بر قامت ولایت ، لباس حکومت و بر قامت اولیایت ، لباس عزت و بر قامت دشمنانت ، لباس ذلت و بر قامت زمین ، لباس حیات و بر اندام دل آرای یوسف زهرا ( سلام ا… علیها ) لباس ظهور بپوشان !

اللهم اقض دین کل مدین :

خدایا ! بودنمان را مدیون حجتت هستیم . توفیق ده تا با فدا کردن هستی مان در پیشگاه او ، ذره ای از این دین را ادا کنیم !

اللهم فرج عن کل مکروب :

خدایا ! تنها گرفتاری و غم و اندوهمان را غیبت او قرار ده ، تا تنها حاجتمان فرج او باشد !

اللهم رد کل غریب :

خدایا ! ما را که از دامان پاک او گریخته ایم و آواره برهوت هواهای نفسانی شده ایم ، دوباره به وطنمان که آغوش اوست ، برگردان!

اللهم فک کل اسیر :

خدایا ! ما را از زندان تاریک و سرد خواسته های زشت نفسانی و از زندان تاریک تر و سرد تر هجران او رهایی بخش! خدایا ! ما رااسیر او کن تا از بند غیر او آزاد شویم !

اللهم اصلح کل فاسد من امور المسلمین

اللهم اشف کل مریض

اللهم سد فقرنا بغناک

اللهم غیر سوء حالنا بحسن حالک

اللهم اقض عنا الدین

و اغننا من الفقر

خدایا ! این چهارده دعای ما را که همگی یک دعا بودند به یک استجابت که چهارده استجابت است ، برسان . حکومت او را که حکومت چارده تن است ، هر چه زودتر بر زمین سایه گستر فرما ! که تو بر همه چیز توانایی ” انک علی کل شی ء قدیر .”

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> ideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

فواید خرما

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> ideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

لیه و آله )می فرمایند: ” اگر کسی از شما روزه بود با خرما روزه بگشاید . ”

این روزها بازار خرما بیش از هر زمان دیگری رونق دارد و و کمتر سفره افطاری را می توان یافت که از این میوه پر برکت محروم باشد . این خوراکی شیرین ، تاریخی حدود 8 هزار ساله دارد و مانند زیتون یکی از قدیمی ترین خوراکی های آشنای انسانهاست :

دارایی های خرما :

املاح معدنی موجود در خرما عبارتند از : پتاسیم ، کاسیم ، سدیم ، آهن ، مس ، فسفر و املاح گوگرد .

افزون بر اینها خرما سرشار از ویتامینهای بی ، ای و سی است که کمبود هر کدام از این ویتامینها آثار مخربی را بر سیستم بدن میگذارد . این میوه شیرین همانطور که از طعمش نیز بر می آید دارای قند است به طوری که در هر 100 گرم آن 69 گرم قند وجود دارد اما فقط داشتن قند بالا از خواص این میوه نیست بلکه مطالعات نشان داده اند که 4 عدد خرما حدود 2تا 3 گرم فیبر داشته و می تواند 8 درصد از میزان فیبر مورد نیاز روزانه را تامین کند . به علاوه این میوه بسیار مقوی ، حاوی آنتی اکسیدان ها به ویژه کاروتونوبیدها و ترکیبات فنولیک است .

خواص تغذیه ای خرما :

1-خرما اثر موثر ویتامین آ را در انسان ظاهر کرده و باعث رفع بعضی ناراحتیهای چشمی انسان می شود .

2-آهن فراوان موجود در خرما به رفع کم خونی کمک می کند .

3-طبق آمارهای بدست آمده در مناطقی که خرما بیشتر خورده می شود موارد ابتلا به سرطان کمتر است .

4-منیزیم اثر مخصوصی در درمان جوش و غرور جوانی دارد از این رو به جوانانی که در سن بلوغ قرار می گیرند و در نقاط معتدل و سرد سیر زندگی می کنند روزانه دو تا سه عدد خرما بخورند .

5-فیبر خرما در روده بزرگ آب را به خود جذب کرده و به این ترتیب مانع از بروز یبوست و ماندن عوامل سرطان زا در روده بزرگ می شود .

6- این میوه را یکی از منابع غذایی مناسب پتاسیم می دانند بنابراین خوردن متعادلش برای افراد ی که فشار خون دارند ، توصیه می شود .

7_ خرما به هضم مواد غذایی دیگر کمک می کند .

8- پاک کننده دستگاه گوارش و از بین برنده سموم بدن است .

رفع برخی عوارض :

اگر چه فواید خرما بسار است ، اما یادتان باشد در خوردن آن مثل همه خوراکی ها ی دیگر به هیچ وجه افراط نکنید . باید دانست خرما ممکن است موجب گرفتگی کبد ، طحال ، اختلال در اخلاط ، سردرد ، درد دهان و زخم در دهان شود . برای رفع این عوارض می توان آب انار ، سکنجبین و بادام بی پوست خورد و بعد از خوردن خرما در اقلیم های غیر خرما خیز باید دهان را با آب نیم گرم یا با سرکه شست . با جویدن ترخون که مدتی در دهان نگه داشته شود نیز می توان از بروز این عوارض جلوگیری کرد .

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> ideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

عادت 25 ساله

 

مسافر تاکسی آهسته روی شونه‌ راننده زد چون می‌خواست ازش یه سوال بپرسه…

راننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد… نزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس…از جدول کنار خیابون رفت بالا… نزدیک بود که چپ کنه… اما کنار یه مغازه توی پیاده رو متوقف شد…

برای چندین ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد… سکوت سنگینی حکم فرما بود تا این که راننده رو به مسافر کرد و گفت: “هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن… من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!” مسافر عذرخواهی کرد و گفت: “من نمی‌دونستم که یه ضربه‌ کوچولو آنقدر تو رو می‌ترسونه”

راننده جواب داد: “واقعآ تقصیر تو نیست…امروز اولین روزیه که به عنوان یه راننده‌ تاکسی دارم کار می‌کنم… آخه من 25 سال راننده ماشین جنازه کش بودم…!”

دزد و عارف

دزدی وارد کلبه فقیرانه عارفی شد که کلبه در خارج شهر واقع شده بود

عارف بیداربود او جز یک پتو چیزی نداشت .

او شب ها نیمی از پتو را زیر خود می انداخت و نیمی دیگر را روی خود می کشید روزها نیز بدن برهنه خویش را با آن می پوشاند.

عارف پیر دزد رادید وچشمان خود رابست ،مبادا دزد را شرمنده کرده باشد آن دزد راهی دراز را آمده بود، به امید آنکه چیزی نصیبش شود  .اوباید درفقری شدید بوده باشد، زیرا به خانه محقرانه این پیر عارف زده بود.

عارف پتو را برسرکشیدوبرای حال زار آن دزد و نداری خویش گریست : خدایا چیزی در خانه من نیست و این دزد بینوا بادست خالی و ناامید از این جا خواهد رفت. اگر او دوسه روز پیش مرا از تصمیم خویش باخبر ساخته بود ،می رفتم ، پولی قرض می گرفتم، وبرای این مردک بینوا روی تاقچه می گذاشتم…

آن عارف فرزانه نگران نبود که دزد اموال اوراخواهد برد اونگران بود که چیزی در خور ندارد تا نصیب دزد شود واوراخوشحال کند .

داخل خانه عارف تاریک بود . پیرمرد شمعی روشن کرد تا دزد بتواند درپرتو آن زمین نخورد وخانه را بهتر وارسی کند.

استاد شمع را برد تا روی تاقچه بگذارد که ناگهان با دزد چهره به چهره برخورد کرد دزد بسیار ترسیده بود. او می دانست که این مرد مورد اعتماد اهالی شهر است بنابر این اگر به مردم موضوع دزدی او را بگوید همه باور خواهند کرد .

اما آن پیر عارف گفت: نترس آمده ام تا کمکت کنم داخل خانه تاریک است . وانگهی من سی سال است که در این خانه زندگی می کنم وهنوز هیچ چیز در آن پیدا نکرده ام بیا با هم بگردیم اگر چیزی پیدا کردیم پنجاه پنجاه تقسیمش می می کنیم .

البته اگر تو راضی باشی. اگر هم خواستی می تونی همه اش را برداری زیرا من سالها گشته ام و چیزی پیدا نکرده ام .پس همه آن مال تو. بالاخره یابنده تو بودی .

دل دزد نرم شد.استاد نه او را تحقیر کرد نه سرزنش.

دزد گفت: مرا ببخشید استاد.نمی دانستم که این خانه شماست وگرنه جسارت نمی کردم.

عارف گفت: اما درست نیست که دست خالی از این  جابروی.من یک پتو دارم هوا دارد سرد می شود لطف کن و این پتو را از من قبول کن.

استاد پتو را به دزد داد دزد از اینکه می دید در آن خانه چیزی جز پتو وجود ندارد شگفت زده شد سعی کرد استاد را متقاعد کند تا پتو را نزد خود نگه دارد .

استادگفت:  احساسات مرا بیش از این جریحه دارنکن دفعه دیگر پیش از این که به من سری  بزنی مرا خبر کن .اگر به چیزی خاص هم نیاز داشتی بگو تا همان را برایت آماده کنم تو مرا غافلگیر و شرمنده کردی ، می دانم که این پتوی کهنه ارزشی ندارد اما دلم نمی آید تو را بادست خالی روانه کنم لطف کن وآن را از من بپذیر .تا ابد ممنون تو خواهم بود .

دزد گیج شده بود او نمی دانست چه کار کند . تا کنون به چنین آدمی برخورد نکرده بود. خم شد پاهای استاد را بوسید پتو را تا کرد و بیرون رفت.

او وزیر و وکیل و فرماندار دیده بود ولی انسان ندیده بود .

پیش از انکه دزد از خانه بیرون رود استاد صدایش کرد وگفت: فراموش نکن که امشب مرا خوشحال کردی من همه عمرم را مثل یک گدا زندگی کرده ام . من چون چیزی نداشتم از لذت بخشیدن نیز محروم بوده ام اما امشب تو به من لذت بخشیدن را چشاندی  ممنونم…


حکایت بهلول و آب انگور

 

روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا

حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر

آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: پس چگونه

است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرا

ر دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟….

بهلول گفت: نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو می پاشم. آیا دردت

می آید؟ گفت: نه! بهلول گفت: حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می

پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط

کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد!

مرد فریادی کشید و گفت: سرم شکست! بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من

که کاری نکردم! این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید

احساس درد کنی، اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی احکام

خدا را بشکنی!!

 

تواضع عالم

گویند که زمانی در شهری دو عالم می زیستند . روزی یکی از دو عالم که بسیار پرمدعا بود ? کاسه گندمی بدست گرفت و بر جمعی وارد شد و گفت :
این کاسه گندم من هستم ! ( از نظر علم و … ) و سپس دانه گندمی از آن برداشت و گفت :…

و این دانه گندم هم فلان عالم است !
و شروع کرد به تعریف از خود .
خبر به گوش آن عالم فرزانه رسید . فرمود به او بگوئید :
آن یک دانه گندم هم خودش است ? من هیچ نیستم…