جمعه ها طبع من احساس تغزل دارد .......
پنجشنبه 93/10/04
جـمــعــه هـا طـبــع مـن احــساس تــغـزل دارد
نــاخــودآگـاه بــه سمـت تـــو تـمایـل دارد
بی تو چنــدیـــست که در کار زمــیـن حــیرانم
مانـده ام بی تـو چرا باغـچه ام گـل دارد
شایـد ایـن باغــچه ده قـرن به اســتقبــالت
فــرش گسـتـرده و در دســت گلایــل دارد
تا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روز
مــاه مخــفـی شــدنـش نـیــز تـعــادل دارد
کودکی فـال فروش است و به عشــقـت هـر روز
می خـــرم از پــسرک هـر چه تـفــال دارد
یــازده پـله زمــین رفـت بــه سـمــت مــلکوت
یــک قـدم مانــده زمـیـن شــوق تکامـل دارد
هـیــچ سـنگی نـشـــود سـنگ صـبورت، تـنـــها
تکیـــه بــر کــعـبــه بــزن، کـعــبه تــحـمــل دارد…
( شــــاعـــر ســیـدحــمیــدرضــابـرقـعی)
آقا ببخش مرا .....
پنجشنبه 93/10/04
وقتی میان نفس و هوس جنگ می شود
قلبم به چشم بر هم زدنی سنگ می شود
آقا ببخش که سرم گرم زندگیست
کمتر دلم برای شما تنگ می شود .
اللهم عجل لولیک الفرج
داستان تواضع
دوشنبه 93/10/01
علامه محمد تقی جعفری انسان بسیار متواضع و خوش برخوردی بودند، قرار
بود روزنامه اطلاعات مناظرات علامه جعفری(ره) را با برتراند راسل چاپ کند به
همین خاطر از علامه درخواست عکس کرده بودند. خود ایشان عکس خویش را
برداشته و وارد دفتر روزنامه اطلاعات شد. طبق شرایط حاکم بر آن روز ایشان
را تحویل نگرفته بودند. ایشان وارد دفتر مسئول روزنامه می شوند، مسئول
مربوطه در حال صحبت کردن با شخص دیگری بوده و با حالت بی اعتنایی به
علامه(ره) خطاب به ایشان میگوید: بنشین تا سخنم تمام شود. بعد از
مدتی رو به علامه کرده و میگوید: چکار دارید؟ میگوید: عکسهای محمد
تقی جعفری را آوردهام. سپس عکسها را تحویل میدهند و بر میخیزند تا
خارج شوند؛ آن مسئول وقتی نگاهی به عکسها میاندازد ایشان را
میشناسد فورا برخواسته، ایشان را تحویل گرفته و عذرخواهی میکند.
براستی با مطالعه سیره ایشان میتوان فهمید علامه جعفری(ره) شخصیتی
بودند که تواضع در سرتاسر زندگی ایشان موج میزند.
چرا تعطیل کنیم ؟
دوشنبه 93/10/01
علامه حسن زاده با ذكر خاطره ای از استاد خود مرحوم علامه شعرانی –
رحمه الله - و درباره اهتمام ایشان در ترغیب طلاب به علم آموزی می
فرمایند:« خدمت ایشان كه بودم، در سال دو روز تعطیلى داشتیم، یكى روز
عاشورا و دیگر روز شهادت حضرت امام مجتبى – علیه السلام - و بقیه
روزها را درس می خواندیم. ایشان سپس مى گویند: یكى از خاطرات
خوشى كه از محضر شریف ایشان دارم ، این است كه یك زمستان كه برف
خیلى سنگین آمده بود، من از حجره مدرسه مروى بیرون آمدم، برف را نگاه
كردم، مردد بودم كه به كلاس درس بروم یا نروم. اگر نمى رفتم، دلیل بر
تنبلى من و عدم عشق و شوق من بود، به هر حال تصمیم گرفتم بروم،
رفتم تا درِ خانه ایشان در سه راه سیروس، خواستم در بزنم با آن برف
سنگین كه آمده بود خجالت كشیدم. مدتى ایستادم كه كسى بیرون بیاید،
اما كسى بیرون نیامد. دیدم وقت درس هم مى گذرد، در هر صورت در زدم،
آقا زاده ایشان در را باز كرد. وارد شدم، سلام كردم و به محض نشستن،
عذرخواهى كردم گفتم : آقا در این برف مزاحم شدم، مى خواستم نیایم.
گفتند: چرا؟ گفتم: در این برف نمى خواستم مزاحم شوم.
گفتند: مگر شما كه از مدرسه مروى تا اینجا مى آمدید، گداها در سر راهها
ننشسته بودند و گدائى نمى كردند؟ گفتم : چرا، گفتند: امروز آنها بودند یا
نبودند؟ گفتم: چرا بودند، امروز روز كسب و كار آنهاست، گفتند: خوب آنها كه
تعطیل نكردند، ما چرا تعطیل كنیم ؟»
اگر طلبه بشوی ....
دوشنبه 93/10/01
آیتالله احمد مجتهدی تهرانی درباره طلبه شدن خود گفته است: یادم میآید
وقتی تازه طلبه شده بودم موهای سرم را كوتاه كرده بودم و محاسنم را
گذاشته بودم. وقتی كه به خانه رفتم، دائی من، لب و لوچهاش را آویزان كرد
و با اشاره به من گفت این چه قیافهای است كه برای خودت درست
كردهای؟ و پدرم به من گفت: من ندارم خرج تو را بدهم و حتی دیگران
میگفتند از خر شیطان بیا پایین و طلبگی را رها كن و چون دوست داشتم
طلبگی را، لذا رها نكردم و روی همین اصل بود كه پدرم مدتی با من قهر
كرد. ولی این موارد ذرهای در من اثر نكرد و استقامت میكردم.
مهم این است كه استقامت داشته باشی اگر استقامت كنی ملائكه هم بر
تو نازل میشوند:
“انالذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائكه ان لاتخافوا و لاتحزنوا.”
بعضی اصلا نمیگذارند فرزندشان طلبه شود. آیهالله حاج شیخ محمد تقی
بروجردی وقتی كه پدرشان فوت كرد او را در خواب دیدند، پدرشان گفت: ” ما
هنوز در این عالم گرفتاریم زیرا در اوائل طلبگی تو نمیگذاشتم به حوزه بروی
و سخت میگرفتیم. ” و این در حالی بود كه ایشان مجتهد شده بود. چرا
بعضی پدر و مادرها این طورند. نقل میكنند كه اهل علمی، به فرزندش
گفته بود اگر طلبه شوی تو را عاق میكنم. اینها جواب خدا و پیغمبر را چه
میدهند این وقایع و روایتها را برای این پدر و مادرها بگوئید تا قدری بیدار
شوند و شما به خاطر این سختگیریها و توهینها هیچ ناراحت نباشید و
بدانید كه برترین اعمال سختترین آنهاست.
دلنوشته از یه سرباز آقا ............
دوشنبه 93/10/01
از طلاب پایه 4 حوزه هست . مثل همیشه وارد اتاق فرهنگی شد و مثل همیشه به حالتی مخصوص خودش سلام کرد و دیدم یه برگه روی میزم گذاشت و طبق معمول با شوخ طبعی مخصوص خودش گفت : ” این هم شعری از دیوان حسینی …. ” خنده ای و… با کنجکاوی یه کم خوندم فهمیدم دلنوشته هست. زیر دلنوشته با رنگ قرمز نوشت : ” سیده فاطمه حسینی ” . داشت از اتاق می رفت بیرون که پرسیدم : خودت نوشتی ؟ … دیگه رفته بود .من باصدای بلند گفتم : ” میخوام بزنم وبلاگ حوزه ” ، فکر کنم چیزی نگفت ….
تا اخرش که خوندم تصمیم گرفتم حتما بزنم وبلاگ . بالاخره یه درد دل از سرباز امام زمان ( عج ا… ) و ….
” خورشید من بر آی “
آقای انتظار خوش آدینه ها سلام
معشوقه عشق باد و باران سلام
ای رنگ و بو گرفته عالم ز نام تو
آ قا و سرور و مولایم سلام
آقا ببخش که دم به دم مزاحم می شوم
زیرا شما باز می کنی در به روی هر غلام
شاید هر از گاهی جاده طوفانی قلبم
یاد آرامش لبخند گرمتان باشد
بیشتر از برق نگاه سبزتان آقا
چشم دلم ، به دور و برم باشد
قلبم هنوز هم مثل گذشته تلاطم دارد
آقای امواج دلهای شکسته سلام
امروز هم از صبح منتظرتان بودم
تا از در بیایی و گویمت ” هذا خیر الانام “
آخرمگر آقا می شود بی حضورت سر بازی کرد ؟
سربازی بی سلاح و فرمانده و میدان…. ؟
اصلا راستش می دانی آقاجان !!!!
ما فقط با فرمانده مان می رویم میدان …..
راستی آقا قبلا گفته بودم ؟؟؟
این روزها میدان شلوغ است
میدان نفس ، ریا، بغض ، حسد ، کینه ، آبرو فرو ختنها
این چند روز که پیدا نبودم
در گیر و دار خرید هوی و فروش دین بودم
که مبادا در این گرانی ها
نان جوهامان تبدیل به آجر بشود
که مبادا سیاهی ها ، سیاه تر ز رنگ چادر بشود
و شما از من و ما دلخون گردی
و از سیل غم ، رود جیحون گردی
و نکند آقا ! شکایت کنی از ما نزدش
و ما شرمنده آن مادر دلخون گردیم
گرچه ، اقا ! مگر ما را با خجالت نسبتی ست ؟؟؟ !!!
که بخواهیم از این راه افسانه و افسون گردیم ؟؟؟ !!!
حال….. عیبی نکند مولایم
ما هنوز م پا به رکاب ایستادیم
تا نگاهی به رخ غرق گنه مان اندازی
بگذریم آقا جان …………
من که جز بردن آبرو و دوری مردم ز شما
عملی نتوانستم
اما فرمانده و مولایم ، خوب نموده است سربازی
آقا بیا که کمرش شکست از من و امثال من
عمّار بصیر و خسته دل و جانتان …
“ سیّد علی…… “
آقا بیا تا حداقل یکبار
ببینیم عمق لبخندش
آقا اگر بیایی ….. اگر بیایی… اگر بیایی…
قول می دهم
که مواظب پیر غلامتان باشم
که نکند قدّ رعنایش ، اشک ولبخندش
به زور عصا مال ما باشد
آقا شما هم دعا کن که زود برگردی …..
زود بر گرد و بدان اینجا ، کمیل سرباز خوبی خواهد شد
سر راه قدم هاتان آقا!
قربان خوبی خواهد شد .